محل تبلیغات شما



هیچکس منتظر خواب تو نیست

 

که به پایان برسد

لحظه ها می آیند

سالها می گذرند

و تو در قرن خودت می مانی

ما از این قرن نخواهیم گذشت

ما از این قرن نخواهیم گریخت

با قطاری که کسان دگری ساخته اند

هیچ پروازی نیست

برساند ما را به قطار دو هزار

و به قرن دگران

مگر انگیزه و عشق

مگر اندیشه و علم

مگر آیینه و صلح

و تقلا و تلاش

بخت از آن کسی است

که مناجات کند با کارش

و در اندیشه یک مساله خوابش ببرد

و کتابش را بگذارد در زیر سرش

و ببیند در خواب حل یک مساله را

باز با شادی درگیری یک مساله بیدار شود.

قرن ها گرچه طلبکار جهانیم ولی

ما بدهکار جهانیم در این قرن چه باید بکنیم

هیچکس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد

هیچکس ذوق و اندیشه پرواز نداشت

هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد

هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت

من در این حیرانم

که چرا قافله ی علم از این جا نگذشت

یا اگر آمد و رفت

پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟

بر سر قافله سالار چه رفت

و اگر همره این قافله گشتند گهی

برنگشتند چرا؟

 

" مجتبی کاشانی "  

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها